تو مال منی پارت ۷۸
که یهو کوک گفت
کوک: بابا بزرگ من با ا.ت موافقم
ب.ب : چی
کوک : اون هنوز خیلی جونه و حق زندگی کردن داره نباید بخاطر مسائل شخصی خودتون ا.ت رو اذیت کنید
ب.ب : مثل اینکه خیلی شجاع شدی از وقتی با این دختر ازدواج کردی
کوک : من همسرشم و به عنوان همسر از زنم و یاور زندگیم دفاع میکنم
ب.ب : بسه بشین سر جات با حرفات نمیتونی نظرمو عوض کنی
کوک : نمیتونم نظرتون رو عوض کنم پس سعی هم نمیکنم که نظرم رو با نظر شما یکی کنم
ب.ب : خیلی حرف میزنی کوک پرو و بی ادب شدی باید ادب بشی ها ( کمی بلند )
ب.ب : تا از خونه پرتت نکردم بیرون بشین سر جات
کوک : خونه شما که نیست خونه بابامه
ب.ب : همین بابات و پسر من این خونه رو از من داره این پایه و اساس رو از من داره این تویی که اینجا وایسادی بخاطر من این شجاعت رو پیدا کردی فهمیدی ( بلند )
کوک : آدم بخاطر کاری که برای پسر و نوش کرده منت نمیزاره
ب.ب : گمشو بیرون از این خونه
کوک : نمیگفتی هم خودمون از اینجا میرفتیم
ویو ا.ت
با شک به حرف های کوک گوش میدادم و حر و بحثش با بابا بزرگ اون داشت از من طرفداری میکرد و من خیلی خوشحال بودم
از زبان راوی
کوک دست ا.ت رو گرفت و از اونجا رفتن بیرون بدون صحبتی سوار ماشین شدن وسط راه ا.ت گفت
ا.ت : ممنون
کوک : برا چی
ا.ت : اینکه طرفم رو گرفتی
کوک : اونجا هم گفتم تو همسرمی
بعد از حرف کوک ا.ت دیگه چیزی نگفت و رسیدن به خونه وارد خونه شدم و هردو باهم خوابیدن
ویو ا.ت
صبح از خواب بلند شدم و رفتم پایین طبق انتظار کوک خونه بود و داشت میز صبحونه رو میچید
کوک : صبح بخیر
ا.ت : هاوووو صبح بخیر( خمیازه )
کوک : خوابالو بیا اینجا صبحونه بخور
ا.ت : برا چی بهم میگی خوابالو مگه ساعت چنده
کوک : خودت نگاه کن
ا.ت : ااااااااااااا ساعت ۲ ظهره ( تعجب)
کوک : (خنده ) بیا ناهار بخور
ا.ت : ناهار امادست
کوک : اره بیا بخور
ا.ت : میسییی
ا.ت داشت ناهار میخورد که یهو ....
کوک: بابا بزرگ من با ا.ت موافقم
ب.ب : چی
کوک : اون هنوز خیلی جونه و حق زندگی کردن داره نباید بخاطر مسائل شخصی خودتون ا.ت رو اذیت کنید
ب.ب : مثل اینکه خیلی شجاع شدی از وقتی با این دختر ازدواج کردی
کوک : من همسرشم و به عنوان همسر از زنم و یاور زندگیم دفاع میکنم
ب.ب : بسه بشین سر جات با حرفات نمیتونی نظرمو عوض کنی
کوک : نمیتونم نظرتون رو عوض کنم پس سعی هم نمیکنم که نظرم رو با نظر شما یکی کنم
ب.ب : خیلی حرف میزنی کوک پرو و بی ادب شدی باید ادب بشی ها ( کمی بلند )
ب.ب : تا از خونه پرتت نکردم بیرون بشین سر جات
کوک : خونه شما که نیست خونه بابامه
ب.ب : همین بابات و پسر من این خونه رو از من داره این پایه و اساس رو از من داره این تویی که اینجا وایسادی بخاطر من این شجاعت رو پیدا کردی فهمیدی ( بلند )
کوک : آدم بخاطر کاری که برای پسر و نوش کرده منت نمیزاره
ب.ب : گمشو بیرون از این خونه
کوک : نمیگفتی هم خودمون از اینجا میرفتیم
ویو ا.ت
با شک به حرف های کوک گوش میدادم و حر و بحثش با بابا بزرگ اون داشت از من طرفداری میکرد و من خیلی خوشحال بودم
از زبان راوی
کوک دست ا.ت رو گرفت و از اونجا رفتن بیرون بدون صحبتی سوار ماشین شدن وسط راه ا.ت گفت
ا.ت : ممنون
کوک : برا چی
ا.ت : اینکه طرفم رو گرفتی
کوک : اونجا هم گفتم تو همسرمی
بعد از حرف کوک ا.ت دیگه چیزی نگفت و رسیدن به خونه وارد خونه شدم و هردو باهم خوابیدن
ویو ا.ت
صبح از خواب بلند شدم و رفتم پایین طبق انتظار کوک خونه بود و داشت میز صبحونه رو میچید
کوک : صبح بخیر
ا.ت : هاوووو صبح بخیر( خمیازه )
کوک : خوابالو بیا اینجا صبحونه بخور
ا.ت : برا چی بهم میگی خوابالو مگه ساعت چنده
کوک : خودت نگاه کن
ا.ت : ااااااااااااا ساعت ۲ ظهره ( تعجب)
کوک : (خنده ) بیا ناهار بخور
ا.ت : ناهار امادست
کوک : اره بیا بخور
ا.ت : میسییی
ا.ت داشت ناهار میخورد که یهو ....
- ۳۲.۵k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط